دوران سركشي
كه اينسان دشمني يعني كه خيلي دوستم داري
دلت مي آيد آيا از زباني اين همه شيرين
تو تنها حرف تلخي را هميشه برزبان آري
نمي رنجم اگر باور نداري عشق نابم را
كه عاشق از عيار افتاده در اين عصر عياري
چه مي پرسي ضمير شعرهايم كيست آن من ؟
مبادا لحظه ايي حتي مرا اينگونه پنداري
تو را جون آرزوهايم هميشه دوست خواهم داشت
به شرطي كه مرا در آرزوي خويش نگذاري
چه زيبا مي شود دنيا براي من اگر روزي
تو از آني كه هستي اي معما پرده برداري
چه فرقي مي كند فرياد يا پژواك جان من
چه من خود را بيازارم چه تو خود را بيازاري
صدايي از صداي عشق خوشتر نيست حافظ گفت
اگرچه بر صدايش زخم ها زد تيغ تاتاري