عزيز دلم بازم همون حرفاي تكراري...دنيا خيلي كثيفه ...جامعه پر از گرگه...پر از آدماي در ظاهر بزرگ اما درواقع حقيري كه مي خوان سر ديگري كلاه بذارن ... ميخوان از ديگران سو استفاده كنن تا نفعي ببرن
روزي هزارتاشو مي بينم...تو براي من همون بچه كوچولويي با موهاي طلايي كه صورتش غرق خنده بوده هميشه..همون بچه ايي كه غم و غصه نميشناخت و فقط مي خنديد و انگار اصلا سرشتي متفاوت با بقيه خواهر برادراش داشت...من چطوري مي تونم تو رو تنها بذارم تو اين روزگار غريب؟ اگه مشكلي برات پيش بياد من بايد برم سرمو بذارم زير ريل قطار...من نسبت به تو احساس مسئوليت مي كنم...من وظيفه دارم تا جايي كه مي تونم عاقبت راهي كه مي خواي بري رو از ابتدا برات روشن كنم...مجبورم با محبت و اگه نشد با توپ و تشر تو رو از عاقبت بعضي از كارات بترسونم... هرچند گاهي ازم برنجي
تا بي گدار به آب نزني. به جان تو همين امروز داشتم فكر ميكردم كه اي كاش سي،سي و پنج ساله بودي تا من ديگه غصه ت رو نخورم...دلم ميخواست تو همون بچه ي شاد و خندون بودي كه حالا بزرگ شده و بدون ريسك و خطر كردن ميره سراغ يه راهي كه قبلا امتحانش رو پس داده و خطرش حد اقله...اما تو دلت ميخواد راه هاي متفاوتي رو انتخاب كني
من نمي تونم و نبايد جلوتو بگيرم ...تو مثل من فكر نميكني و من هم چنين توقعي ازت ندارم. وقتي چند نفر مثل هم فكر كنن يعني در واقع هيچكدوم فكر نمي كنن...من توقع ندارم ازم تبعيت كني اما...
توقع دارم توي راهي كه انتخاب مي كني ، به هشدارهاي من توجه كني.من تاجايي كه عقلم برسه خطرات رو جلوي چشمت روشن ميكنم و مشكلاتي كه خداي نكرده ممكنه براي هر فردي با هر سن و سابقه ايي رخ بده...و از تو توقع دارم حواست جمع باشه تا كلاه سرت نره ...تا توي دردسر نيفتي... بي احتياطي رو به حداقل برسون... با من مشورت كن تا نگرانت نشم.. همينجا به من قول بده اگه يه روزي مشكلي برات پيش اومد تك و تنها نري به جنگش...من كه نمردم...منو در جريانش بذار... شايد گرهي رو تو بتوني با دندون باز كني و من با دست بتونم...
و يه چيز ديگه
به هيچ احد الناسي اعتماد كامل نداشته باش .... دنيا و آدماش هزار هزار رنگ دارن لامصبا... اگر كسي خارج از خانواده ت بهت لطفي كرد هرگز بحساب خوبي ش نذار...شك نكن نفعي براش هست...مگر اينكه خلافش بهت ثابت شه... اعتماد نكن تا ضرر نكني عزيز دلم...و اينم بدون اگه مشكلي برات پيش بياد بعد از خدا من با همين بضاعت كم مثل كوه پشتت واميستم و عقلي، عملي، مالي و عاطفي هرچي كه از دستم بربياد برات انجام ميدم و نميذارم آب تو دلت تكون بخوره و اگه تو نخواي اصلا نميذارم كسي بفهمه ...حتي گنزالس عزيزم كه اينهمه دوستش دارم
هميشه دلم ميخواست اين حرفا رو يه جايي بهت بزنم تا اينكه خودت سر صحبت رو باز كردي...نميدونم منو چي مي بيني و راجع به من چي فكر ميكني اما من دلم ميخواد تو به خوشبختي و رضايت برسي در زندگيت . شايد خوشبختي معاني مختلفي براي آدما داشته باشه اما رضايت براي من و تو در زندگي مطمئنم كه يكسان تعريف ميشه.دلم مي خوا خطا نري تا ضرر نكني.چون اگه تو ضربه ايي بخوري من هزار برابر دردم مياد...كوچولوي دوست داشتني من حالا ديگه بزرگ شده و من اينا رو مي فهمم بخاطر همين توقع ندارم هنوزم زير سايه ي من حركت كنه اما توقع دارم با احتياط، محكم، معقول و منطقي و صد البته خدا پسندانه قدم بر داره. همين و بس.شاد باشي كه از شادي تو دلشادم/تا تو شادي ز غم هر دو جهان آزادم/لذت زندگي من همه خرسندي توست/ بي وفايم كه وفايت برود از يادم