عید اون سالها

تو که اینجا محرم شدی و می دونم می خونی.... اشکالی نداره بخون...بدم نمیاد یکی بجز خودم از وجود اینجا مطلع باشه...شاید من مردم...اینهمه استعداد نباید نابود بشه که...بخون اما راز نگه دار باش

 

عيد اون سالي رو يادم مياد كه كوچيك بودم. كمتر از 9 سال داشتم. بابا شب عيد از سركار اومد خونه . با همون اوركت سبز يشمي كهنه كه هرچي مامان ميگفت كهنه شده يكي براي خودت بخر قبول نميكرد. حقوق و عيدي و مطالبات و هرچي كه بود از بانك گرفته بود. تمام حاصل زحمتش روتوي روزنامه كيهان  پيچيده بود و توي يه نايلون دستي گرفته بود دستش...ما كه بچه بوديم نمي دونستيم اونا چيه دست بابا...نميدونستيم پوله ....اون زمان تراول چك هايي بود كه با چك پولهاي امروز ي خيلي فرق داشت.نمي دونم چند تومني بودن..بچه تر از اون بودم كه ارزش اون چك پولهاي عجيب و غريب رو بدونم يا حتي بپرسم.فقط ميفهميدم  خيلي هستن. خيلي يعني انقد كه بابا براي همه مون لباس عيد بخره با آجيل و شيريني و بهمون عيدي هم بده...و عيد براي يه بچه جز اين مگه معني ديگه ايي هم داره؟ مامان دامنش رو گرفت بالا. بابا همه دسته هاي پول و چند برگ تراولي كه بود با دقت از روزنامه درآورد ريخت تو دامن مامان. خنده هاي مامان يادم  نميره. مي خنديد و مي رقصيد و چرخ مي زد و سط حال و ما بچه ها كه اون موقع 3 تا بوديم دورش مي دويديم و چرخ مي زديم و مي خنديديم.... خداي من...خنده ي ي بابا رو يادم نميره.... بابا خيلي كم مي خنديد و بار اصلي شاد كردن خونه هميشه برعهده مامان بود ....خداي من فكر نميكنم از جمع 5 نفره ي ما جز من كسي اين خاطره رو يادش مونده باشه..مامان يه دامن مشكي جير بالاي زانو پوشيده بود.....شايد اون پولها فقط حجمش زياد بود وارزش ريالي اونقدري هم نداشت اما اين نمايش مامان همه مارو اندازه يه گنج واقعي كه باباي زحمتكشمون  از چنگال غول ستمگري بيرون كشيده بود و واسمون آورده بود شاد كرده بود و برده بود رو ابرا...حتي خود بابا رو كه  اين نمايش بهش ميگفت تو يه قهرمان واقعي هستي... بابا  درامد متوسطي داشت و مجبور بود پس انداز هم بكنه چون آبرو داشتيم و هرگز نمي خواست اگه روز مبادايي از راه رسيد از كسي قرض كنه....حتي خيلي ها از ما قرض ميكردن...

 

ادامه نوشته

اين آهنگ منو برد به اون روزاي دور

امشب كه تو تاكسي بودم و از دانشگاه بر ميگشتم خونه:

من از تو دل نمي برم اگر چه از تو دلخورم


اگرچه گفته ای ترا به خاطرات بسپرم


 


هنوز هم خيال کن کنار تو نشسته ام


مني که در جوانی ام به خاطرت شکسته ام


 


تو در سراب آينه شبانه خنده مي کنی


من شکست داده راخودت برنده مي کنی


 


نيامدی و سالها نظر به جاده دوختم


بيا ببين که بی تو من چه عاشقانه سوختم




رفيق روزهای خوب رفيق خوب روزها


هميشه ماندگار من هميشه در هنوزها


 


صدا بزن مرا شبی به غربتی که ساختی


به لحظه ای که عشق را بدون من شناختی

 

ادامه نوشته

خانوم خبر ...آقا خبر....عید از ددر میادش!!!!!

عيد نود و دو داره يواش يواش از راه مي رسه

واسيلي عزيزم! اسفندماه براي من و پدرت ماه پر جنب و جوش و پرتلاشيه. هرچي همه ي سازمانها و ادارات مخصوصا آموزش و پرورش در اين ماه پايان سال تق و لق مي شه من و پدرت بخاطر نوع شغلمون،كارمون بيشتر سنگين تر و حساس تر ميشه. بطوريكه پدرت حدودهاي ساعت 10شب ميرسه خونه. خسته و گرسنه!

دوستش دارم.

ادامه نوشته