چشم بهم زدني گذشت از روزايي كه تازه استخدام شده بودم. روزايي كه تازه از فاز مربيگري اومده بودم توي سازمان هزارتويي كه همه چيزش با محيط بيرون فرق داشت. از نظم و نظام و قوانين سازماني ش گرفته تا رفتارها و عرف كاري كارمنداش. براي كسي كه تازه وارد ميشه خيلي سخته آداپته شدن و براي منم آسون نبود. غير از اين، شيوه ي كار كردن لم ها و ترفندهاش روش برخورد با مشتري، ياد گرفتن كار پشت باجه و از همه مهمتر اينكه مراقب باشي سرت كلاه نره . چه از طرف مشتري چه همكار. باور كردني نبود كه از همكار هم بايد ترسيد و بايد چهارچشمي همه طرف رو پاييد....
گذشت و گذشت ...اون سالهاي اول و بي تجربه گي گذشت ..اون روزاي كم و اضافه آوردن، اون روزاي درگير شدن با مشتري و جواب پرخاش مشتري رو با پرخاش دادن هم گذشت
الان با 5سال سابقه ادعاي باتجربه گي ندارم اما فكر ميكنم شيوه ي برخورد با مشتري رو خوب ياد گرفتم. مشتري حتي با بدترين رفتارش نميتونه باعث شه بهش بي احترامي كنم. به خودم افتخار ميكنم چون اين شيوه ي رفتار بسيار حرفه اييه و خوشحالم كه رفتارم با مشتري تحريك آميز نيست و عصيانيتش رو نميتونه رو من اعمال كنه در نتيجه منم اعصابم راحت تره
خدا رو شكر...خداي بزرگ...من تو اين سازمان تميز كار ميكنم كمك كن هيچوقت برام مشكل پيش نياد چون هيچوقت فكر دودره بازي تو ذهنم نبوده و حقوقي رو براي مشتري رعايت ميكنم كه شايد خودشم ندونه اما تو مي دوني...
پس فردا جلسه اس تو منطقه..همه كساني كه ميان مال منطقه خودمونن...با خيلي هاشون قبلا كار كردم و مي شناسموشون. ديگه بعنوان يه كارمند 5سال سابقه دارم ميرم اونجا. نه يه مبتدي. خوشحالم كار كردنم انقدر خوب بوده كه مي تونم سرمو بالا بگيرم و با اعتماد به نفس به همه لبخند بزنم ... اينكه كارو انقدر خوب ياد گرفتم هم فقط فقط لطف خدا بود و بس