3 ماه از نامزديم ميگذشت و خوب يادمه فرداش قرار بود عقد كنيم كه خبردار شدم پدرش از رئيس قبليم منو خواستگاري كرده..بساز بفروشن و ميلياردر....ولي رئيسم گفته بود كه  اين خانوم نامزده و  بزودي عقد ميكنه....اون زمان خيلي از رئيسم خواستم بگو كي بوده كه منو واسه پسرش خواستگاري كرده و اون نگفت تا يكسال بعدش كه گفت همون قد بلنده كه ميخواد بياد تو سرشو خم ميكنه...همون فلاني...

گذشت و گذشت...بازم اون فلاني ميومدو بيشتر كارشم با من بود اما مودب تر از اون بود كه بخواد حرفي بزنه و عكس العملي نشون بده و منم كه مثلا روحم هم خبر نداره...و مدتي بعد رئيسم گفت كه اونم مزدوج شده....محل كارم كه عوض شد خوشحال بودم كه ديگه نميبينمش ....

يكي دوماهي بود اينجا بودم كه يه روز ديدمش...ظاهرا اين نزديكي ها دفترمهندسي داره...حالا گاهي مياد و هي دور ميزنه و بالاي سرم جولان ميده...هي ميره هي مياد....اما مودب...سنگين...اصلا آدمي نيست كه بخواد مزاحم شه يا سريش شه و اينا...كلاسش بالاتر از اين حرفاس....فكر كنم حقوق يه ماهم بشه پول آينه بغل ماشينش...با شخصيته اما نمي دونم چرا عذاب وجدان منو رها نميكنه...امروز به يكي از همكارا گفتم كه اين خواستگار قبليم بوده...گفت wow !

گفت اين از زندگي ش راضي نيست كه اينطوري مي ره مياد بالا سرت جولان ميده و ميره و حرفي هم نميزنه

ديگه منم و عذاب وجدان..................

 از همه بدتر گنزالس بفهمه شاکی میشه اساسی...میگه اصلا کارو بیخیال شو بیا بشین تو خونه نمیخام کار کنی خنگ کپک

پي نوشت: پشت سر يكي پيش يه آدم بي شعور حرف زده بودم و اون آدم بي شعور برده بود حرف منو به خود طرف گفته بود

امروز اون طرف اومده ميگه فلاني ازت مي خوام بپرسم آيا من كار مي ريزم سرت؟ تا اينو گفت فهميدم كدوم بي شعوري بهش گفته...گفتم خودت همچين احساسي داري؟ گفت خوب من زياد پاميشم با تلفن حرف مي زنم و اينا ولي وقتي نشستم ديگه كار ميريزم سرت؟

گفتم نه برو تو هرگز كار سر من نميريزي...ولي درس خوبي شد برام

البته اشتباه اصلی از من بود که پشت کسی حرف زدم اما سربلندم که جز حقیقت چیزی نگفتم و از حرفم تونستم دفاع کنم